. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

عاشورای من کی می رسد؟

نوشت: بیا که باغ ها به سامان است و دلها مشتاق. بیا که منتظرانت اشک شوق می ریزند و عدالت پدرت را از تو می جویند. بیا که...

خواندم: تا کی به انتظارت بایستم و نیایی؟ بر من سخت است که دیگران را ببینم و از دیدار تو محروم باشم. بیا که دلها...

نوشت و نوشت و نوشت و... نه، دیگر ننوشت، شمشیر را برداشت و رفت، رفت و خون ریخت و سنگ زد و اسیر گرفت و برگشت...

و من همچنان می خوانم، می خوانم و می خوانم... نکند من هم شمشیر بردارم؟!...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد