. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

پرواز

 

« بسم الله السلام »

 

تو پرواز می دانی ؟

تو می گویی شور کدام عاشق تماشایی ست ؟! شوق کدام زندانی تماشایی ست ؟!

من که می گویم هر چه مربوط به تو و مهر شیرین تو باشد تماشایی ست !


اما ...


من می گویم شور عاشق زمین و اشیاء بی خاصیتش اصلا تماشایی نیست .

شوق زندانی محدود در زمین و محدوده های به ظاهر نامحدودش هم برایم هیچ جذابیتی ندارد .

دلم می خواست محدود در بی نهایت آسمان ها باشم که اگر نبودی خدا خلق شان نمی کرد .

کاش پرواز را از یاد نبرده بودم . تو هنوز و همیشه پرواز می دانی . کاش تو را هم از یاد نبرده بودم .

نقش نگاهت بر صفحه ی دلم بود . اما ...


 
تو از کجای آسمان به من خیره شدی ؟ از کدام ستاره برایم نور می فرستی ؟

 

کاش حجم کلمات کمتر از این بود ...

 

می دانی مهربان ! من می دانم که هیچ کس جز تو حرمت اشک های مرا نگه نمی دارد .

اشک هایی که از سر تقصیر ، به حال خودم ، جاری است . یا حتی اشک هایی که  ...

 

چه قدر تو غریبی نازنین ! پست ترین ها و حقیر ترین ها جای تو را در دل ما می گیرند و ما بدون

گوشه چشمی به بغض تو ، به بیراهه ی خاکی و پر خس و خاشاک خود ره می سپاریم .

حتی زخم های عمیق و کاری ِ وجود مان ، ما را نمی آزارد . با افتخار به پشتکارمان تکیه

می کنیم !

 

مهربانم ! دلم از دوری ات به دور ترین نقاط مبهم کهکشان بی تابی پرتاب شده .


استاد می گفتند کهکشان ما جزء کوچکی از کل هستی است . شاید یک ده هزارم آن .


می دانم که تمام راه های آسمان را می شناسی . می دانم روزی هزار بار به تمام کهکشان ها

پر می کشی . می دانی بی تابی را کجا می توانم گم کنم ؟

حتما جایی هست که بتوانم جایش بگذارم !

...

 

این روزها زیاد اشک می بینم . تو کجا هستی وقتی اشک کودکان پاک و بی گناه جاری است ... 

 

...

نمی دانم با این همه قصور باز هم می توانم آرزو کنم زودتر بیایی ...

 

.

.

.


" ... ای غریب افتاده ی برگشته روز 
                                               

                                               کار دارد با تو این هجران هنوز ... "

.

.

.


مرا پرواز می آموزی ؟!

مرا بال و پر پریدن می دهی ؟!

 

 


یا حق ...


 

سلام به لحظه های خداحافظی

سلام ؛

 

خط به خط داستان تکراری ات را ، از حفظ می دانم . گوشم پر است از حرفهای بی معنایت . دیگر دوست ندارم بشنوم ات . از صدایت بدم آمده . دیگر زرق و برق نگاهت برایم جذاب نیست . دیگر سرخوشی های لحظات با تو بودن ، ارضایم نمی کند .

 

هرچه از تو به من رسید ، در ابتدا برایم خنده و شادی به ارمغان می آورد و کمی که می گذشت ، درد و رنجی که در باطنش بود ، به جانم می افتاد .

 

از پولی که با تو به دست آوردم ، دل خوشی ندارم . از مقام و منزلتی که در هنگام با تو بودن نصیبم می شد گله دارم . نمی دانم چرا در جوار تو ، خاطرات عشق و عاشقی ام را زود از یاد می برم . مزه های شیرینی که تو برایم داشتی بعد از چند ساعت ، باعث دندان درد من می شد . خورد و خوراکم مایه ی دل دردم بود .

 

نگاه به زیبایی هایت ، چشم هایم را می سوزاند و تنفس هوای تو ، ریه هایم را می آزرد . در مدتی که با تو بودم ، تنها ، کمر درد و پا درد و سرطان و سکته و رنج و رنج و رنج بود که از تو به من می رسید .

 

اشک بود و تنهایی و دل تنگی و نیاز و احساس کوچکی و حقارت . چرا باید باز هم به تو اعتماد کنم ؟ چرا نباید به دنبال تکیه گاهی محکم تر از تو باشم ؟ دوست دارم حس کنجکاوی ام را دنبال کنم . دوست دارم یکی را پیدا کنم که دست هایش از تو گرم تر باشد . دوست دارم دوستی برای خودم پیدا کنم که مانند تو ، نامرد نباشد . دلم می خواهد اوقاتم را با کسی پر کنم که در کنار او ، حس بزرگ بودن و با ارزش بودن داشته باشم . عاشق این هستم که با کسی معاشرت داشته باشم که بتوانم با او درد دل کنم و او هم ، راه حلی برای آرام کردنم داشته باشد . دوست دارم بوسه بر وجودی بزنم که قلبی گشاده داشته باشد . دوست دارم اشک هایم را بر شانه های کسی بریزم که آغوش گرمش فقط برای من جا داشته باشد . دوست دارم برای کسی بمیرم که حاضر باشد برایم بمیرد .

 

 از خدا خواسته ام که عاشق کسی باشم که عاشقم باشد . مرا همانگونه که هستم بپذیرد و برای موفقیتم از جان مایه بگذارد . دوست دارم یارم زیبا باشد . آنقدر که چشم هایم از دیدن چشم هایش سیر نشوند . آنقدر که مهربانی اش در حق من ، هیچ وقت تمام نشود .

 

چرا ماتت برده ؟ به یار نازنین من حسودیت شد ؟ دلت خواست که او مال تو باشد ؟

 

دلم چقدر برایت می سوزد . من می دانم که نمی شود . می دانم که تو نمی توانی با دوست من دوست شوی . آخر وجود تو پست است و وجود دوست من ، والا و این دو با هم سنخیتی ندارند .

 

تو دنیا هستی . عربی می دانی ؟ دنیا از " دَنـَیَ " می آید . یعنی پست . یعنی کوچک . یعنی ناچیز .

 

در عوض ، یار من مهدی است . جسمش کوچک و وزنش کم است . اما برعکس تو وجود بزرگی دارد . آنقدر که با تو و امثال تو دوستی نمی کند . آنقدر که به من قول داده کمکم کند تا من هم خوب باشم . آنقدر که در تاریکی و تنهایی به سراغم آمد و دستانم را گرفت تا زمین نخورم . بر خلاف تو که تنها به فکر  به بیراهه کشاندن من بودی ...

 

مهدی قرار است به من یاد بدهد چگونه از تو و دارایی هایت به نفع خودم استفاده کنم . آن هم تنها با پیروی از اعمالش . با دقت در رفتارش .

 

 او انجام می دهد و من تکرار می کنم . او می گوید و من تکرار می کنم . اینگونه است که می شود شبیه او شد . می شود بزرگ شد . آنقدر که تو ، دنیا ، در مقابل جسم خاکی نحیفی ، خوار شوی ...

 

مهدی جان سلام ...

این بار برای دلداده ی او . . .

به نام حق

سلام !

تو که از کودکی من سخن می گویی ! از زلالی هر چه کوچه و پس کوچه های مانده بر شب . . .

نترس رفیق ! بیراهه نمی روم . . . در دستها و قلمت دنبال خودم می گردم ! این تمام من نیست که می نویسد شب . . . سجاده . . . خدا . . . خدا . . . ! حالا اگر هم بین من و تو دو باران فاصله است ، مهم نیست . . .

تو که از صمیمیت اقاقی می آیی ! از شرم بی گناه گذشته . . . تو که یاخته هایت شاعرند و بر معصومیت غمهایت حاکمی ! گاه که تنهایم ، برای یک لحظه عبور از مرز پنجره و ماه دلم بال بال  می زند و غمی بی دریغ بر تبرک وجودم ریشه می کند . . .

رفیق ! دیر زمانیست که اشک نریخته ام و پنجره شبم را در کابوس بی انتهای روزمرِّگی گم کردم و آنقدر رسوب کرده ام که حتی خاکسترم هم به درد خاک نمی خورد . . . اگر گاهی هم از فانوس حرف می زنم و باران ، دست خودم نیست دیوار باورم بلند است و امیدوار ! دستانم هم نیازشان را اوج         می دهند . اما این دستها لجوج تر از آنند که بی چشمداشت برگردند . . . اگر دستی بر دستانم بود ،  در ازدحام برفابهای زمینی گیج بودم و باید اعتراف کنم نمناکی این حس زمینی ، زمین گیرم کرده است .

رفیق ! بیا از من و تو حرف بزنیم . . . از دو عابر خیس باران ! تو که با الفبای درد آشنایی و به زبان صریح چلچله ها ! تو که با زبان بی زبانی در هراس کوچه پس کوچه های شعرت کنجی می گیری و دستانت را بی ادعا در هوا می چرخانی ! تو که تا پیراهنت عاشق است ! برادر ! عاشقی ات قبول درگاه او ! اگر خدا قبول کند دو قدم راه با هم باشیم ! یا علی !

بر فراز اشتیاقی وحشی می ایستی و لبخند می زنی . . . این همان آنسویی است که تو را می بینم !

حس نکنی رفیق اگر کسی پشت سرت صدایت می کند ! مبادا به غیر از اشتیاق من بر راهپاره های عبورت چشم بدوزی ! آه که حتی تصورش هزار با می کـُشد و زنده ام می کند ! اگر حتی برای تو علامت سوالی باقی مانده باشد دیگر حرفی باقی نمی ماند !!!

کار ما مطلق ستودن است در بی کران همین اشتیاقی که حرفش را می زنم ! بیا و اشکهایت را با من قسمت کن . به خدا باور یک پذیرش در من نشسته است ، نامردم اگر به دوش نکشم بی قراریت را !

رفیق ! قبول کن هر دو از یک دلتنگی داغ برده ایم . ما هر دو بی چراغیم ! بی وزن ! بی ریا بر سایه های لرزانمان اشاره می کنیم !

چه فرقی می کند رفیق باران ببارد یا نبارد ! تو هم خوب می دانی که گونه های خیسم جسارت اقرار ندارند هم من می دانم که چشمان اشک بار تو عذر باران خورده اند ، و سیب سرخ ما پایان ندارد !

اما چه کنم رفیق که مسافرم ، با چمدانی از روزهای خط خورده چشمم به آینده است . به رسم خنده ، رسم چشمان شاد تو که مشتهایش پیش نگاه برتر همان ناکجا آباد همیشه باز است . رفیق ! برایم نماز بخوان  ! دعا دیوانه ام می کند .  برای آغوش کشیدن بسیار گناهکارم  ! تو که عاشقی برایم یک رکعت هم شده نماز بگذار .

 دیگر در قید کلمات نیستم ! مدتی است . . . طولانی . . . بغضی برهنه در جانم بال بال می زند .

رفیق ! زمان سوگواری نیست ! ترانه بخوان در تغزل و ترانه هم هر لحظه می توان حجم یافت . . .

اگر حسی معطر داشتی ایمان بیاور . . . به همان اشتیاق سرکش که حسرت تو را آه می کشد .

 دلم تنگ است . . . تنگ مثل نگاه دخترکان ترکمن !

اگر خدا قبول کند دلتنگی ام را . . .

 

سلام ...

 

بسم الله

 

از امام صادق «علیه السلام» ده صفت و نشانه برای امام زمان «عجل الله فرجه

 الشریف» بیان شده است :

 

1. عصت از گناه و خلاف اخلاق و دور از حق .


2. نص بر امامت او از طرف خداوند و پیامبر و امام قبل از او .


3. باید از همه ی مردم دانا تر باشد .


4. از نظر تقوا و پرهیزکاری باید بر همه برتری داشته باشد .


5. به قرآن خداوند و احکام او از همه اعلم باشد (علوم و معارف بیکران قرآن در نزد

او باشد) .


6. از طرف امام قبل از او به عنوان وصی از لحاظ ظاهر هم معرفی شده باشد.


7. دارای معجزه باشد (کارهای خارج از عادت انجام دهد و در مقابل دشمن متکی به

دلیل باشد) .


8. چشمش به خواب برود ، اما قلبش بیدار باشد .


9. بدن مقدسش هیچ گاه سایه ندارد .


10. همان گونه که از پیش رو همه چیز را می بیند ،از پشت سر نیز ببیند(هیچ گاه

 

عاملی نمی تواند بین او و عالم هستی و موجوداتش مانع گردد) .

 


( از کتاب نشانه های ظهور او )

 

 

**********

 

 

 

شور عاشقان تماشایی ست

 

شوق زندانیان تماشایی ست

 

گر نگارم نظر به لطف کند

 

آتش نیستان تماشایی ست

 

گر شود جلوه گر به غنج و دلال

 


حیرت آسمان تماشایی ست

 

چون زند خنده بر رخ عالم

 

باغ شکر فشان تماشایی ست

 

ور به دریا برد صبا بویش

 

آب آذر نشان تماشایی ست

 

لب چو بگشاید آن پری رخسار

 

رقص ما در جهان تماشایی ست

 

پرده چون برکشد ز چهره ی ناز

 

عقل دیوانگان تماشایی ست

 

جان فدای آن دو چشم جادویش

 

آیت کن فکان تماشایی ست

 

هر شب این قصه باز می خوانم

 

مرگ پروانگان تماشایی ست

 

به حسین علی که آذر عشق

 

بر دل بی دلان تماشایی ست

 

 


(حسین معلم دامغانی)

 

 

 

یا حق