. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

منتظرانِ بت‌پرست!

بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه‌شب، 28 فروردین 92، جایی همین حوالی...

عروسیِ یکی از اقوام بود. از وصف تالار و لباس عروس و این‌ها چیزی نگویم بهتر است. اما بعد از مراسم، همه رفتند منزل عروس و داماد. عروس تک‌دختر بود و پدر و مادرش آن‌قدر برایش خرج کرده و جهیزیه خریده بودند که بیشتر از آن، جا نداشت! وقتی به آن زندگیِ تجملیِ مثلا دونفره نگاه می‌کردم، می‌دیدم که با پول جهیزیه‌اش می‌شود دو زوج جوان، خوب و راحت و آبرومندانه زندگی کنند.

برایم هضم نمی‌شود... چرا دو نفر آدم عاقل و فهمیده و دنیادیده که تازه یکی‌شان هم معلم است و با بچه‌ها و ناراحتی‌ها و زندگی‌هایشان سروکار دارد، باید این‌گونه خرج کنند و حتی ذره‌ای از سنّت پیغمبر در مراسم عروسی دخترشان دیده نشود؟ مگر دین و دینداری، فقط به نماز اول وقت است؟ ...
آن شب، همان‌قدر از دیدنِ زندگی آن‌ها سوختم که از شنیدن خبر ازحال‌رفتن دختری در مدرسه از شدت گرسنگی...
***
این داستان برای همه‌ی ما تکراری است. اطرافمان از این دست مراسم زیاد برگزار می‌شود و ما هم بی‌اعتنا از کنار این مسائل عبور می‌کنیم و حتی لذت می‌بریم از این همه تجمّل و مُد و مانند این‌ها که به چشم می‌خورَد. وای به حال همه‌ی ما که ادعای مسلمانی‌مان می‌شود اما...
***
خدایا! ابراهیم خلیل نداریم که بتِ عادات و رسوم و سنّت‌های غلط را بشکند...
ما مانده‌ایم و دنیای پر زرق و برق و فریبنده‌ای که عین گرداب، ما را در خود فرو می‌بَرد و ما لبخندزنان و شادمان در آن خفه می‌شویم!

دیگر زمان آن رسیده که همچون آدم و حوای از بهشت رانده و به زمین افتاده که در دنیا سرگردان شدند و دستشان به جایی بند نبود، شروع کنیم به توبه و ناله و زاری...
تا به فریادمان برسد قائم آل محمد.

اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج

مشهدالرضا...

بسم الله...



مشهد آرامگاه دل‌های طوفانی

بستر رود برای چشمهای بارانی

 

بغض‌ عاشقانِ ضریح گرچه پنهانی

رنگ قطره اشکشان اما، آسمانی

 

بارگاه هشتمین خورشید ربّانی

شده میزبان شیعه‌های زهرایی

 

تو عزیز، گر عازم مشهد این‌باری

سفرت بی‌خطر، تو ای ایرانی

 

اللهم عجل لولیک الفرج

کِی فاطمیه نام مکان میشه؟

به نام خدا...


دل خورشید محک داشت؟ نداشت


یا به او آینه شک داشت؟ نداشت


آسمانی که فلک می‌بخشید


احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت


غیر دیوار و در و آوارش


شانه‌ی وحی کمک داشت؟ نداشت


مردم شهر به هم می‌گفتند


در این خانه ترک داشت؟ نداشت


شب شد و آینه‌ی ماه شکست


دست این مرد نمک داشت؟ نداشت


تو بپرس از دل پر خون و غمت


چهره‌ی یاس کتک داشت؟ نداشت...


...


پ.ن: گفتن نداره آقا مهدی... بی‌معرفت شدیم. یادمون میره آدینه‌ای هست... شما رهامون نکنید. ما که سر به هواییم...

بهار فاطمی، بهار مهدوی

سلام آقا جان؛


در بین این همه تبریک‌گویی‌ها و آرزوی خیر داشتن‌ها و لبخند زدن‌های نوروزی، یادمان نرفته که از نیمه‌های فروردین، شما داغ‌دار مادر بزرگوارتان هستید...


ان شاء الله امسال هم مثل فاطمیه‌ی هر سال، سیاه می‌پوشیم، اشک می‌ریزیم، بر سر و صورت می زنیم و دعا می‌کنیم برای ظهور.


اللهم صلِّ علی فاطمةَ و ابیها و اُمِّها و بَعلِها و بنیها