. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

خورشید زنده

یک سال دیگر هم گذشت و خورشید زنده رخ نمایان نشد. میلادش مبارک.

 

پ.ن. سحرگاه دوشنبه 8 امرداد سال248 هجری شمسی، مطابق با نیمه شعبان سال 255 طلوع حضرت صاحب صلوات الله

صدقه

فکر تازه ای باید کنم

روزهای سختی‌ست آقاجان!

هرچه برای سلامتی‌ات صدقه کنار بگذارم، باز هم مصیبت عظیم است...

فکر تازه ای باید...

.

.

.

جانم صدقه چشمانت

ناکام

اگر بمیرم و تو را نبینم... اگر بمیرم و نیامده باشی... در هر سن و جایی که باشم، ناکام ام، آقای من!

***

پ.ن. مادربزرگ «صبا» به رحمت ایزدی پیوستند، شادی روحشان فاتحه ای قرائت کنیم.


عاشورای من کی می رسد؟

نوشت: بیا که باغ ها به سامان است و دلها مشتاق. بیا که منتظرانت اشک شوق می ریزند و عدالت پدرت را از تو می جویند. بیا که...

خواندم: تا کی به انتظارت بایستم و نیایی؟ بر من سخت است که دیگران را ببینم و از دیدار تو محروم باشم. بیا که دلها...

نوشت و نوشت و نوشت و... نه، دیگر ننوشت، شمشیر را برداشت و رفت، رفت و خون ریخت و سنگ زد و اسیر گرفت و برگشت...

و من همچنان می خوانم، می خوانم و می خوانم... نکند من هم شمشیر بردارم؟!...

دربی خیر و شر!

می دانم، می دانم که اگر به اندازه دربی قرمز و آبی رگ گردنم برایت باد می کرد، می آمدی حتما.
می دانم، می دانم که اگر به اندازه یک استادیوم برایت اشتیاق می داشتیم، می آمدی حتما.
می دانم، می دانم که اگر به اندازه بیست نفر، بخاطرت می دویدیم، می آمدی حتما.
اما حیف...
این جمعه را نیا که کارهای مهم تر داریم...

ظلمت زده ایم

اسیر ظلمتم ای دوست پس کجا ماندی؟

من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...

جمهور

یکی می‌آید و دیگری می‌رود، و من همچنان بر سر راهت برای بیعت با تو ایستاده‌ام که:

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...

جمعه‌های انتخاب

جمعه فقط روز انتظار نیست، روز انتخاب است
مولای من! سررشته‌ی انتخابم تویی، دستمان گیر