. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

چشمی به راه

صفحۀ کاغذ خالیست  ،

اما

اندیشه ای در سر ، خرمن خاک آلود دل را به باد می دهد

و چشم به خود می بیند دریای گرد و غبار را که در آسمان خرامان به اوج می رود .

ناگاه ابری بر فراز می آید و با غرشی شروع به گریستن می کند ...

ای وای

مبادا کس را ، نظاره گر حال دل باشد !

ای وای

مبادا خرمن باد خورده ، اینک بر گِل و لای نَفس پنهان گردد!

ای وای

چشم دیگر زیر رگبار ابر تاب باز ماندن ندارد .

سبد ها پر ز اندوه

دلها پر ز غم

افکار پر ز شک

اندیشه ای نو باید

بادی نو

چشمی نو

بهاری نو

فصل خوشه چینی دوباره

و می آید صاحب خانه

می دانم

می آید ...