. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

. . . آدیـــنه ها . . .

... ای مـفـخـر آدیــنـه‌ام ... مـن عـاشـق دیـریـنـه‌ام ...

مهدی جان !


 

در انتظار مقدمت . . .

 

 

حیف در هجرانت ای مه ، صرف شد ایام ما


بر لب آمد جان ما و بر نیامد کام ما


ما همه مستیم و دل جام است و جاده خون دل


ساقی غم می کند لبریز ، هر دم جام ما


سوی این سرگشتگان ، با مهربانی کن نظر


تا شود از یمن مهرت ، چرخ گردون رام ما


شب شد آخر روز ما ، در انتظار مقدمت


وه چه طولانی ست ای مه ، در فراقت شام ما


عاشقیم و دردمند از داغ هجران تو ایم


دیدن روی تو باشد ، چاره ی آلام ما


می شود این کلبه ی رشک ، جنت اگر


سایه اند از همای رحمتت بر بام ما


انتظارت تره نشینم کرد و با خوناب اشک


کی نشیند گرد طوفان غم ایام ما


لطفی ای پاکیزه دامن ، دست ما بر دامنت


تا درین دوران وانفسا ، نلغزد گام ما


دور از انصاف است اگر خواهی حسانا وصل او


بس بلند  است این مقام و نارسا اندام ما

 

 

از کتاب "ای اشک ها بریزید"

 

 


 

 

دعا برای بچه های آدینه یادتون نره !

 

 


خدا هم منتظر اوست...

 

 


سلام بر تو هنگامی که قیام می کنی!

 

 


باز هم آدینه...باز هم فراموشی...باز هم غروب...و باز هم بی تو...

 

وای بر من...

 

وای بر من که جای خالی حضورت را با فراموشی پر کردم...

 

وای بر من که غریبانه ترین لحظات به یاد تو بودن را به بی بهاترین بازیچه های خاکی! فروختم...

 

و دلم را...امیدم را...به ناچیزترین ها نابود کردم...

 

کاش می دانستم چه می کنم...

 

وای بر من که غریب ترین زمینیان را جایگزین قریب ترین یار آسمانی کردم...

 

ای به بلندی آسمان...ای به خوش صدایی جویبار...ای دلنشین همچو باران بهاری...ای همیشه با من!

 

می دانم...می دانم که هنوز اندکی از یاد تو را در دل دارم...

 

و امید دیدارت را با همین چشمان آلوده به نگاه! در سر می پرورانم...

 

گناه من است ، نادیدن تو... دیدار توست ، بهانه ی انتظار...!

 

گناه تو نیست ، فراموشی من... یاد تو را درست همان جا که محتاج آنم به گوشه ای پرتاب می کنم...

 

وای بر من که خام ترین اندیشه ها را در سر داشتم...

 

وای بر من اگر تو را نداشته باشم...

 

وای بر من اگر دلتنگ تو نباشم...

 

من که محکومم به فراموشی... به جرم بی لیاقتی !!!

 

 

بیا که هنوز اندکی از تو در دل بیتاب این بی قرار باقی ست...

 

بیا تا هنوز تمام تو را...تمام نور بی همتای تو را به باد فراموشی و حسرت نداده ام...

 

بیا تا هنوز جرعه ای از جام جانم از چنگال ویرانگر زمان محفوظ مانده...

 

تا بودنم معنی دار است بیا مهدی...! تا معنی بودنت را درک کنم...!

 

 

 

منتظر باشیم . . .

 

سلام ... مهدی جان ...

            " به نام خداوندِ شب "

 

 

به نام پروردگاری آغاز می کنم که همیشه بهترین هارا به من هدیه

 

 داد ...

 

همیشه زیباترین احساس ها را برایم به ارمغان آورد ...

 

به نام خدایی آغاز می کنم که عشق تو را در دلم شعله ور کرد ...

 

مهدی جان ... سلام ...

 

سلامی به زیبایی تمامی ِ عهدها و آل یاسین ها ...

 

دل تنگم ... اما ...

 

دلتنگی ام از غروب جمعه نیست ... دلتنگی ام از دوری ِ توست ...

 

تنهایم نگذار ...

 

مهدی جان ... من ... همیشه آرزویم این بود که روزی قلمم را برای

 

 تو بر روی صفحات سفید کاغذ به رقص در بیاورم ...

 

و اکنون است که می نویسم ... و ... قلمم به من لبخند می زند ...

 

مهدی جان ...

 

کاش زودتر می آمدی ... تا اشک هایم را نثار راهت کنم ... بلکه

 

 آرامشی بدهی این قلب پر تلاطمم را ...

 

مهدی جان ... بیا ...

 

آرزویم این است  که سیمای بی نظیر تورا به تماشا بنشینم ...

 

و... دلم را ... وجودم را ... با یاد تو تسلی بخشم ...

 

ای کاش در کنارم بودی ... تا درونم را با نگریستن به وجود

 

 مبارکت تسکین می دادم ...

 

می دانم ... هستی ... همین جا ...

 

کنارم بمان ... کنار من و خدای من ...

 

من را که می شناسی ... !

 

منم ... شبرو ... همان شبرو ِ شبهای شیرین نیایش ...

 

کاش قدم زدنت در گرداگرد سجاده ام در آن شبها باز تکرار می

 

شد ...

 

کاش پرتو ِ همیشگی وجودت زودتر روحم را تسخیر می کرد ...

 

ای کاش ...

 

ای کاش زودتر می آمدی ...

 

مهدی جان ...   

 

دستم را بگیر ... 

 

محکم بفشار ... تا برای همیشه شبرو ِ راهت باشم ...

 

مهدی جان ... زودتر بیا ...

 

 

دلبستگی

به نام حضرت عشق

 

حجت خدا

 

آقا جان سلام ؛

آقا اگه گفتین چی شده ؟

 می دونم که می دونین . بهتر از هرکسی هم می دونین . اما بازم می گم براتون . خیلی خوشحالم آقا . به امید خدا این هفته سه شنبه  بازم میایم خدمتتون برای دستبوس . اتفاقا ازتون یه چند تا سؤال هم دارم .

دلم برای دیدارتون پرمی کشه آقا . اگه بدونین با چه مکافاتی سفر این هفته به جمکران رو جور کردم . خدا کمکم کرد . شایدم اصلا کمک خودتون بوده به من حقیر . وگرنه با اوضا احوال ما ، باید یه چند هفته ی دیگه هم صبر می کردیم برای اینکه شاید بتونیم زیارتتون کنیم .

ماشینمو که می دونین . هفته ی قبل خراب شد از جمکران که بر می گشتیم . حسن مکانیکی گفت از پلوس چرخ جلوست . گفت نمی شه دیگه باهاش راه رفت مگه تعمیر بشه . خرجشم گفت 40 تا 50 تومن می شه .

اینو که گفت ، دنیا انگاری خراب شد رو سرم . گفتم با خودم ، اگه روزی 20 ساعت هم کار کنم و کفش بدوزم  بازم این پول تو یه هفته جور نمی شه . خودمم که دستم خالی بود حسابی .

 مطهره چند وقته بهم می گه بابایی من روپوش مدرسه ام کهنه شده . برام روپوش بخر . یه مبلغ کمی براش گذاشته بودم کنار که برم براش خرید و دل بچه رو شاد کنم ، خدا خدا می کردم فعلا بهونه نگیره که با اون پول یه سر و سامونی به ماشین بدم و این هفته با مادرش و خودش بیایم پیشتون .

اما خب ، آقا ما همیشه به لطف شما و کرم و رحمت خدا امید داریم . دیروزی صاحب کارم فرستاد دنبالم . رفتم تو دفترش . دیدم یه بسته 500 تومنی گذاشت جلوم و گفت :‌" این ماه ، فروش کفشایی که تو دوختی خوب بوده . مردم از کارای تو تعریف کردن . این پول تشویقیه . "

آقا ، به جان عزیزتون ؛ اشک تو چشام جمع شده بود .  رفتم صورتشو بوسیدم و خدا رو شکر کردم بابت این همه عظمت و مهربونیش .

خلاصه سرتونو درد نیارم آقا . این هفته ان شا الله میایم پیشتون .

 آهان . گفتم که یه چند تا سؤال دارم ...

هرچی خواستم ، نشد تو دلم نگه دارم که همون سه شنبه ازتون بپرسم ...

آقا ؛ چرا بعضی مردم ، بیشتر از اینی که به شما دل ببندن ، به مسجد جمکران و چاه عریضه اعتقاد و دلبستگی دارن ؟

...

 

چشمی به راه

صفحۀ کاغذ خالیست  ،

اما

اندیشه ای در سر ، خرمن خاک آلود دل را به باد می دهد

و چشم به خود می بیند دریای گرد و غبار را که در آسمان خرامان به اوج می رود .

ناگاه ابری بر فراز می آید و با غرشی شروع به گریستن می کند ...

ای وای

مبادا کس را ، نظاره گر حال دل باشد !

ای وای

مبادا خرمن باد خورده ، اینک بر گِل و لای نَفس پنهان گردد!

ای وای

چشم دیگر زیر رگبار ابر تاب باز ماندن ندارد .

سبد ها پر ز اندوه

دلها پر ز غم

افکار پر ز شک

اندیشه ای نو باید

بادی نو

چشمی نو

بهاری نو

فصل خوشه چینی دوباره

و می آید صاحب خانه

می دانم

می آید ...

دلمون تنگ شده آقا . . .

" سلام علی آل یس "

آقا جون سلام .

آقا جون شرمنده ام آقا ! می دونم الان تازه یادت افتادم . آقا به خدا اینقدر به این خاک گره خوردم که یادم رفته بود که حلقه به گوش درگاهتم آقا .

آقا جون خوبی ؟ رو به راهی آقا ؟ از ما نپرس آقا که اوضاعمون خیطه خیطه ! خیلی داغونیم آقا ، آقا جون دلمون گرفته آقا . نمی دونی اینجا مردم چی کارا که نمی کنن ! آقا جون غوغایی آقا ! خوش بحالت نیستی که ببینی . . . اما نه ؟ می بینی آقا . . . می دونم که می بینی و حواست به همه چی هست . . . آقا تو رو به مولا قسم آقا انصافه !؟ آقا یه کاری کن آقا ! آستینتو آقا جون بالا بزن و بیا . ..  بیا آقا جون که خیلی وقته منتظرتیم .

آقا خیلی دلتنگتن آقا . خیلیا خرابتن . چه آههای برای یه لحظه نظر شما که نمی کشن . آقا اگه دلسوخته هاتو ببینی ... اگه ببینی که چه قدر تو نبودنت بی تابی می کنن ...

آقا جون بیا ... آقا وقتشه ... چشم براهتیم ... منتظر شماییم ، منتظر اولین قدمت که روی آخرین نفس بی عدالتی می ذارین آقا جون ...  آقا یه قدم فقط ! چشممامون رو فرش زیر پات می کنیم که اومدی "خاکی" نشی آقا . . . منتظریم آقاجون ، یاعلی !

غریبه ...

          " به نام حضرت عشق "

 

 

چقدر آشنا می نمایی غریبه

 

بگو از کجا ، از کجایی غریبه

 

 

در این شهر و این شب چه بی سر پناهی

 

نداری مگر آشنایی غریبه

 

 

دل نخل ها تازه شد از عبورت

 

مگر تو ولی خدایی غریبه ؟

 

 

تو در آسمان نگاهت چه داری

 

که کردی دلم را هوایی غریبه ؟

 

 

غبار کدامین سفر بر تو مانده است

 

که گرد از دلم می زدایی غریبه ؟

 

 

به کارِ که بستی گره چفیه ات را

 

که کار از من می گشایی غریبه ؟

 

 

تن شهر بوی تو را می دهد آی !

 

تو جان کدام آشنایی غریبه ؟

 

 

کمین گاه دیو است این شهر ، ای شب

 

مگر در دل من در آیی غریبه

 

 

تو رفتی و مانده است در کوچه ی شهر

 

نشان از توام ، رد پایی غریبه

 

 

 

" غلامرضا کافی "

سردم شده ...

سلام مولا ؛

 

دیروز آمده بودم سمت محله ی شما . کلی پیاده راه رفتم تا رسیدم سر کوچه ی معصومیت ...

 

رفتم دم در خانه ای که روی پلاکش حک شده بود : اینجا با وضو وارد شوید ...

 

 در زدم اما کسی در خانه نبود ، بیشتر صبر کردم . بازهم خبری نشد . همسایه ای گفت : ایشان فعلا تشریف ندارند . بعدا دوباره بیایید ، شاید قسمتتان بشود که ملاقاتشان کنید ...

 

با خودم گفتم حالا که سعادت دیدار امام پاک ،  نصیبم نشد ، نامه ای بنویسم و برایتان جابگذارم تا بخوانیدش ...

 

 

 

به نام خدایی که به ما قدرت انتظار موعود را می دهد

 

مولای نازنین من ، خود بهتر از من می دانید که زمستان زمین نزدیک است ... یعنی راستش را بخواهید ، فکر کنم الآن دیگر شروع شده باشد ، مردم خیلی سردشان شده ، دیگر گرمای محبت بینشان نیست . دیگر کسی صبح زود وضو نمی گیرد . انگار آب یخ بسته باشد ...

 

دنیا فکر کنم سرما خورده باشد ، آخر صدایش بدجوری گرفته . به جای صدای شیرین قرآن و اذان و دعا ، صدای آواز در کوچه خیابان ها می پیچد .

 

مردم دیگر شاداب نیستند . همه کرخت و سست شده اند . انگار سرما در وجودشان رخنه کرده است ، همه در خوابند . خواب غفلت ...

 

آتش عشق بین مسلمانان خاموش شده . دیگر کسی به فکر برادر مسلمانش نیست . همه فقط به این فکر می کنند که تعداد پیراهن هاشان بیشتر شود . که تا شاید سرما نخورند ...

 

 همه انگار قلب هاشان را گذاشته باشی داخل فریزر ، نسبت به حجابشان ، بی احساس شده اند . غیرت درونشان می لرزد از سرما ...

 

مولا . چرا با نفس گرم و آغوش گرمتان بهار را صدا نمی زنید ؟ اجازه ندهید ما هم سردمان بشود . التماستان می کنم ... سردی برای ما حکم مرگ دارد .

 

شما را به خدا قسم ، یا قدرت تحمل این سرما را از خدا برایمان بخواهید ، یا این که دم گرمتان را از ما دریغ نکنید ...

 

منتظریم . با تمام وجود ... امیدمان به شماست .

 

ما و روزگارمان را از یخبندان نجات بدهید مولا ...

 

خدانگهدارتان باشد .

 

از طرف یکی از عهد بسته هاتان

 

mola